logo1

| شکایت دفترم

شکایت دفترم

 نفیسه کناری

 

یک روز در خانه نشسته بودم و داشتم برگهای دفترم را می‌کندم که به خواب رفتم. من داشتم خیال می‌کردم و به دنیای خیالات رسیده بودم، یعنی نمی‌دانم اسمش را خیال بگذارم یا خواب!

خب حالا برویم سراغ خوابم…

آنجا آخر دنیا رسیده بود و من مرده بودم، آنجا در آسمان، روی ابرها راه می‌رفتم، آنجا باد می‌وزید، آنجا من دور و برم را نگاه می‌کردم و با خود می‌گفتم که من کجا هستم؟!

در همان هنگام ابر حرف دلم را شنید و گفت: تو به آخر دنیا رسیدی.

ناگهان دفترم، همان دفتری که برگهایش را می‌کندم، ظاهر شد و گفت: من از نفیسه شکایت دارم او هر روز مرا پاره می‌کند و دور می‌اندازد و من دردم می‌آید.

آخیش! حالا از دستش راحت شدم

و خداوند به من گفت: چرا این کار را کردی؟

در همین موقع از خواب بیدار شدم و از دفترم معذرت‌خواهی کردم و رفتم نماز خواندم و توبه کردم.

خداوند را به خاطر نعمت‌هایش شکر کردم و تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت برگه‌های دفترم را نکنم.

شب دیگر خواب دیدم که به خاطر کار خوبم به بهشت رفتم.

دوستان خوبم من از شما می‌خواهم که هیچ وقت برگه‌های دفترتان را نکَنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.