logo1

| دختری به نام ستاره

دختری به نام ستاره

 احلام زیوری

روزی، روزگاری در دنیای بزرگ، دختری به نام ستاره، در ایران پرشکوه زندگی می‌کرد. او آسمان را همانند سفرۀ طلا می‌دید و آسمان را بزرگترین گنج در دنیا می‌دید. او همیشه آرزو داشت که درون آسمان را ببیند. یکی از روزها، بالای بام خانه‌اش رفت و به آسمان خیره شد، ناگهان یکی از ستاره‌ها به او چشمک زد و با صدای ظریف او را صدا زد ستاره ه ه !

ستاره توجه‌اش جلب شد و به آسمان نگریست و دید که ستاره او را به طرف خود اشاره می‌کند و ناگهان دید که پله‌های زیبا و برّاق از کنار پای او تا کهکشان کشیده شده است.

او گام‌های محکم برداشت و تا آسمان رفت. خیلی خوشحال بود که به دیدار آسمان می‌رود و دوستش را ملاقات می‌کند.

ستاره با ستاره‌های آسمان همبازی شد و آسمان را گشت، وقتی روی کرۀ ماه نشست، ناگهان در گودال کوچکی فرو رفت. او با اشتیاق تمام اعماق ماه را گشت و به نورهای سفیدرنگ و زیبا و تونل‌های تو در تو که از هر کدام نور می‌تابید خیره شد.

ستاره بعد از دیدار و گشت و گذار ماه، خود را به سختی از ماه بیرون کشید و کهکشان راه شیری را تماشا کرد و خاطرۀ این لحظه از زندگی‌اش را اینگونه نوشت:

به هزار نقش زیبا، ماه و سیاره کشیدی             و زمین و کهکشان را همه تو آفریدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.