من در خانۀ مادربزرگم با دخترعمو و پسر عموهایم شوخیهای زیادی میکردیم.
یکی از آنها این بود که من زیر تخت میرفتم و روی تخت یک بالش میگذاشتیم و روی آن یک پتو میانداختیم مثلاً من زیر پتو خوابیدهام و بقیه میرفتند تا مادرم را بیاوند، وقتی مادرم میآمد پسر عموی من میپرید روی بالش.
تا صدای پای مادرم میآمد من از زیر تخت جیغ میکشیدم. مادرم عصبانی میشد و گوش پسر عموی مرا میکشید و پتو را از روی بالش برمیداشت تا ببیند من چیزیم شده یا نه.
وقتی پتو را از روی بالش برمیداشت، میدید که من نیستم و همان زمان من هم از زیر تخت بیرون میآمدم.