logo1

| خاطرۀ ترشی درست کردن

خاطرۀ ترشی درست کردن

غزل نیکو

 

یک شب مامانم آمد توی هال نشست و یک عالمه پیاز آورد پوست بکند.

پرسیدیم چکار می‌خوای بکنی؟

مامانی گفت: می‌خوام ترشی درست کنم.

من و ریحانه گفتیم ما هم کمک می‌کنیم.

بعد نشستیم پیازها را پوست کندیم و اشک ریختیم تا اینکه بالاخره پیازها تموم شد.

مامانی همۀ پیازها را توی شیشۀ مخصوص ترشی ریخت و گفت: باید ده روز بمونن تا ترشی برسه یه وقت کسی در شیشه را باز نکنه،

اما من دلم ترشی می‌خواست. شب رفتم که چند تا پیاز ترشی بخورم، دیدم بابایی توی آشپزخانه دارد پیاز ترشی می‌خورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.