logo1

| خاطره‌ای شیرین از روزه‌داری

خاطره‌ای شیرین از روزه‌داری

دینا دریانورد

روزی پدربزرگم برایم تعریف می‌کرد که حدود 65 سال پیش که در جزیره کار نبود پدرم برای کار کردن به کشورهای دیگر می‌رفت.

یکی از سال‌ها همراه چند نفر از دوستانش به بحرین رفت. او می‌گفت ما برای غیرمسلمان‌ها کار می‌کردیم.

چند ماه از ماندن ما می‌گذشت تا اینکه به ماه رمضان رسیدیم. سرکارگر ما می‌دانست که ما مسلمان هستیم و باید یک ماه کامل روزه بگیریم به همین دلیل به ما گفت: حقوق شما را نصف می‌کنم چون روزه گرفته‌اید و این روزه گرفتن، توانایی شما را کم می‌کند.

ما به سرکارگر گفتیم چه شما حقوق ما را کم کنید و چه کم نکنید ما باید روزه بگیریم، روزه گرفتن بر هر مسلمانی واجب است.

روزها می‌گذشت و ماه رمضان با همۀ سختی‌هایی که داشت در حال سپری شدن بود.

سرکارگر که دید ما تمام وظایف‌مان را درست انجام می‌دهیم به سرآشپز گفت که موقع سحر برای ما غذای تازه درست کند.

رمضان تمام شد و وقت آن رسید که سرکارگر حقوق‌ها را بدهد، در کمال ناباوری، سرکارگر به ما مسلمانان که روزه بودیم دو روپیه و به غیرمسلمانان یک روپیه داد و گفت: شما که سر عهد و پیمانتان با خدای خود ایستادید، پس به من هم وفادار می‌مانید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.