logo1

| آرزوی خرگوش کوچولو

آرزوی خرگوش کوچولو

یمنا رحیمی

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود

در یک جنگل سرسبز، یک خرگوش زندگی می‌کرد، خرگوش قصۀ ما خیلی باهوش و مهربان بود او باغچۀ کوچکی داشت که در آن هویچ و سبزی کاشته بود و یک باغچه هم پر از گل‌های رنگارنگ داشت.

هر روز صبح به باغچه‌ها سر می‌زد و به آن‌ها آب می‌داد و مقداری سبزی و هویچ جمع می‌کرد.

به گل‌های زیبای داخل باغچه و پروانه‌ها، با مهربانی سلام می‌کرد.

خرگوش کوچولو بعد از خوردن صبحانه، با دوستان خود، موش کوچولو، میمون بازیگوش، جوجه تیغی ترسو و سنجاب باهوش بازی می‌کرد. یک روز با هم به گردش رفتند، وسط جنگل چادر زدند و هر کدام از آن‌ها آرزوهایشان را گفتند تا اینکه نوبت خرگوش کوچولو رسید.

خرگوش کوچولو از هیجان چشمانش برق زد و گفت: آرزو دارم در آسمان پرواز کنم و از بالا همه جا را ببینم.

نزدیک غروب شد و خرگوش کوچولو همراه دوستانش به طرف خانه راه افتاد.

آن شب خرگوش کوچولو خواب دید با دوستانش سوار بالن شده است و در آسمان پرواز می‌کند و فریاد می‌زدند: وای خدایا چقدر عالیست، نگاه کنید ما همه داریم پرواز می‌کنیم.

یک دفعه دیدند چیزهای رنگارنگ زیادی به طرف‌شان می‎‌آید. از هیجان و با خوشحالی فریاد می‌زدند: وای خدایا چقدر زیباست!

آنها بادکنک‌های رنگارنگی بودند که به طرفشان می‌آمد و دور و برشان را گرفته بود، طوری که دیگر بالن نمی‌توانست حرکت کند و همانطور ثابت در هوا ماند.

خرگوش کوچولو و دوستانش دنبال راه چاره بودند، جوجه تیغی ترسو هم که نگران بود و ترسیده بود، تیغ‌هایش را به این طرف و آن طرف می‌انداخت، یک دفعه دیدند بادکنک‌ها یکی پس از دیگری ترکیدند و همگی خوشحال شدند که نجات پیدا می‌کنند.

در همین لحظه بالن تکان خورد و به طرف پایین حرکت کرد. بله چند تا از تیغ‎‌های جوجه تیغی به بالن اصابت کرده بود و بالن سوراخ شده بود.

همگی جیغ می‌کشیدند و بالن به پایین سقوط کرد. در همین حین خرگوش کوچولو از خواب پرید و دور و برش را نگاه کرد و گفت: خدا را شکر که همه‌اش خواب بود.

چه خوب که نمی‌توانم پرواز کنم. شاید اگر پرواز می‌کردم روزی اتفاقی سقوط می‌کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.