| شتر و مار

شتر و مار

ستایش اسلامی

روزی روزگاری یک شتر از یک روستا به روستای دیگر در حال گذر بود. از دور دید که یک باغ پر از گل و درخت در حال سوختن است.

صدایی به گوشش رسید، کمی که جلوتر آمد، دید که ماری در میان شعلۀ آتش گرفتار است و کمک می‌خواهد.

شتر به سمت مار حرکت کرد، دلش به حال مار سوخت و به هر طرف که نگاه کرد، چیزی پیدا نکرد.

ناگهان چشمش به یک چوب افتاد، آن را به دهان گرفت و با عجله به سمت مار رفت و چوب را به طرفش گرفت و مار به سرعت خودش را دور چوب پیچاند و از آتش نجات یافت و شتر با مهربانی به او گفت: بیا و سوار کوهان من شو!

کمی که جلو رفتند، مار احساس گرسنگی کرد و گفت: من گرسنه‌ام و می‌خواهم تو را بخورم.

شتر در جواب به او گفت: من تو را نجات دادم و تو الان می‌خواهی من را بخوری؟!

و هر چه شتر اصرار کرد، مار قبول نکرد.

در آخر شتر به مار گفت: اول پیش سه قاضی می‌رویم، اگر آن‌ها موافقت کردند من را بخور!

رفتند و رفتند تا به گرگی رسیدند. شتر داستان را برای گرگ تعریف کرد.

گرگ در جواب به او گفت: مار گرسنه است و باید تو را بخورد.

دوباره راه افتادند تا به یک سگ رسیدند. داستان را برای سگ بازگو کردند، سگ هم همان جواب را داد و گفت: مار باید تو را بخورد چون او گرسنه است و صبر و تحمل ندارد.

به راهشان ادامه دادند تا به یک روباه زیرک و باهوش رسیدند. شتر قضیه را برای روباه تعریف کرد.

روباه به مار گفت: من باورم نمی‌شود که تو چطور در آتش گرفتار بودی؟!

دوباره به جای اولشان باز گشتند و آتشی روشن کردند و مار را در آتش رها کردند و به او گفتند: حق تو است که در آتش بسوزی!

هر چه کنی به خود کنی        گر همه نیک و بد کنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.