وقتی که دستانم را برای عبادت پروردگارم به طرف آسمان دراز میکنم و برای رسیدن به خواستههایم، به او التماس میکنم. و سر سجده فرو میآورم، دستانم را اندکی درازتر میکنم و باز درازتر
به خدایم التماسم میکنم و فریاد میزنم الله! الله! یا الله…
اشک از گونههایم سرازیر میشود و بر روی جانمازم واژگون میشود.
خدایا خستهام، خدایا افسردهام…
انگار بعضی وقتها ما انسانها فراموشمان میشود واژهای وجود دارد به لطافت باران، واژهای به نام محبت، واژهای به نام مهربانی.
خدایا تو میدانی هیچ پناهی جز تو ندارم.
هیچ کس مثل تو نمیشود.
کاش کسی بود که ما را باز به یاد کودکیهایمان بیندازد و باز به ما بگوید: مهربانتر از مادر، مهربانتر از پدر…