| ماهی مغرور و بددهن

ماهی مغرور و بددهن

غزل شرف

 

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود هیچ کس نبود. یک ماهی بود که در دریای خلیج‌فارس زندگی می‌کرد که خیلی مغرور بود.

روزی در خانۀ خود نشسته بود به خودش گفت حوصله‌ام سر رفته، باید بیرون بروم. او رفت و رفت تا به یک سفره‌ماهی رسید. دم سفره‌ماهی زیر یک سنگ گیر کرده بود. سفره‌ماهی از ماهی کمک خواست،

ماهی گفت: تو خیلی پهن هستی و دمت دراز است، تو مثل من زیبا نیستی. سفره‌ماهی ناراحت شد و ماهی رفت و باز هم رفت و رفت تا به یک مارماهی رسید. دم مارماهی، در میان یک کشتی غرق‌ شده، گیر کرده بود. مارماهی به ماهی گفت: کمکم کن! ماهی به مارماهی گفت: تو خیلی دراز هستی و دمت از سرت بزرگتر است. مارماهی خیلی ناراحت شد.

روزی باز ماهی مغرور حوصله‌اش سر رفت و از خانه بیرون رفت. او دید که همۀ ماهی‌ها در یک طرف جمع شده‌اند.

ماهی مغرور با تعجب از بقیۀ ماهی‌ها پرسید: چه شده؟ ماهی‌ها از ترس هیچی نگفتند. ماهی مغرور هم اخم کرد و جلو رفت.

بقیۀ ماهی‌ها با صدایی لرزان و آرام گفتند: جلو نیا، جلو نیا! اما او به حرفشان گوش نداد و جلو رفت. او نمی‌دانست که صیاد آمده است. جلوتر رفت و ناگهان سرش به چیزی گیر کرد، باز هم رفت جلوتر، بدنش گیر کرد. او در تور ماهیگیری گیر کرده بود. به ماهی‌های دیگر گفت: کمکم کنید! کمک! کمک!

ولی کسی کمک نکرد، ماهی قصۀ ما فهمید که دیگر نباید کسی را با حرف‌هایش اذیت کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.