| چکچکای خالو روباه

چکچکای خالو روباه

مصطفی حسینی

یکی بود یکی نبود، یه خالو روباهی ریر باران خیس شده بود و دنبال جایی می‌گشت، تا رسید در خانۀ پیرزن.

در زد و گفت: دنبال جا برای خواب می‌گردم. پیرزن مهربون به خالو روباه گفت:بیا روی زمین بخواب.

گفت: مورچه داره.

گفت: بیا توی پنجره بخواب

گفت: پشه داره.

خالو روباه گفت: تو صندوق شیر می‌خوابم.

پیرزن گفت: به شرطی که به شیرها دست نزنی.

صبح که شد، پیرزن دید که شیرها نیست، دم خالو روباه را برید و گفت اگر دمت را می‌خواهی، برایم شیر بیاور.

روباه پیش بز رفت و به او گفت: به من شیر می‌دهی؟

بز گفت: اول برایم خرما بیاور تا بهت شیر بدهم.

و خالو روباه رفت پیش نخل و گفت: به من خرما می‌دهی؟

نخل گفت: اگر برایم آب بیاوری به تو خرما می‌دهم.

روباه رفت تا به چاهی رسید. از چاه خواست تا یک سطل آب به او بدهد.

چاه گفت: من آب ندارم، اول کسی را پیدا کن تا مرا بکَند تا پر آب شوم.

خالو روباه رفت تا به کشاورزی رسید.

از او خواست تا چاه را بکَند، ولی کشاورز گفت: من باید گندم‌هایم را درو کنم.

روباه گفت: من به تو کمک می‌کنم تا زودتر کارت تمام شود.

خالو روباه به کشاورز کمک کرد و کشاورز به قولش عمل کرد و چاه را کَند.

چاه قل قل کرد و پر از آب شد. روباه سطل آب را برداشت و به نخل آب داد.

بعد نخل به او خرما داد.

خرما را به بز داد، بز به او شیر داد.

با خوشحالی سطل شیر را برداشت و به خانۀ پیرزن رسید. پیرزن دم روباه را به او برگرداند و روباه شاد و خندان از آنجا دور شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.