| اسراف

اسراف

مریم عطری

 

روزی بود روزگاری، در یکی از مدرسه‌ها، دانش‌آموزان یکی از کلاس‌ها منتظر خانم معلم خود بودند تا به کلاس بیاید و درس بدهد. وقتی خانم معلم آمد و وارد کلاس شد، با دانش‌آموزان احوال‌پرسی کرد و بعد از آن گفت: دفترتان را بیرون بیاورید تا از شما املاء بگیرم. بچه‌ها دفترشان را بیرون آوردند.

روی یکی از نیمکت‌ها دو دوست نشسته بودند که یکی از آنها مبینا و دیگری نامش مرجان بود. مرجان صفحه‌ای را که استفاده کرده بود و چند خطی مانده بود تا صفحۀ دفترش تمام شود را پشت سر گذاشت و صفحۀ سفیدی را آورد تا در آن صفحه املایش را بنویسد.

مبینا صفحه‌ای که استفاده کرده بود و چند خطی مانده بود تا صفحۀ دفترش تمام شود را آورد، تا در آن صفحه املایش را بنویسد. وقتی چشم مرجان به دفتر مبینا افتاد تعجب کرد و گفت: چرا صفحه‌ای را آورده‌ای که فقط چند خط بیشتر نمانده است؟ چرا صفحه‌ای سفید نمی‌آوری؟

مبینا گفت: اگر کسی چند خط از صفحه‌اش باقی مانده باشد و از صفحۀ سفید استفاده کند زود دفترش تمام می‌شود و همچنین نوعی اسراف است.

حرف‌های مبینا و مرجان به گوش خانم معلم رسید، خانم معلم حرف‌های مبینا را تأیید کرد و به همۀ دانش‌آموزان کلاس گفت: از هم اکنون سعی کنید در هیچ چیز اسراف نکنید.

آن روز معلم در مورد بسیاری از کودکان که به خاطر فقر و نداری نمی‌توانند به مدرسه بروند و درس بخوانند، صحبت کرد. بچه‌ها تصمیم گرفتند که دیگر اسراف نکنن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.