از لابهلای کوههای کلات کشتاران، با پای پیاده، لنگ لنگان با دمپایی حصیریاش که پینههای کف پایش در آن خودنمایی میکرد و با کوزۀ آب که بر روی شانههای خمیدهاش بود، به سوی خانۀ کاهگلیاش حرکت میکرد که لحظهای صدای گوسفندانش به گوشش رسید و در همین حین از دور باحاجی را دید که با انبوهی ساقههای حرا میآید.
ماحاجی که خیالش از غذای بزها راحت شد، به سراغ غذا پختن رفت تا خودش و باحاجی بعد از یک روز کاری سخت، از خوردن هواری با ماهی سور لذت ببرند.
بعد از غذا خوردن، باحاجی داس و تولکش(سبدش) را روی شانههایش گذاشت و به سمت باغهای نخل راه افتاد. خود را به بالای نخل رساند و بعد از هرس کردن درختان خرما، به سوی دریا رفت.
به کنار دریا رسید، با کمک هوریاش(قایق کوچک) و با تکان دادن پارو، خود را به تور ماهیگیریاش رساند و آرام آرام آن را به داخل هوری کشید. سپس ماهیها را از تورش جدا کرد و به کلبهاش رفت.
ماحاجی به اندازۀ نیاز خانه ماهیها را برداشته و باحاجی باقیمانده را برای فروش به شهر برد. باحاجی ماهیها را فروخت.
در حال قدم زدن در بازار بود که لحظهای چشمش به مغازۀ پارچهفروشی افتاد و پارچهای زیبا نظرش را به خود جلب کرد و ماحاجی را در آن تصور کرد، آن پارچه را خرید.
در راه بازگشت با ماشین دو زوج مهربان ایتالیایی که برای گذراندن تعطیلات و گشت و گذار به قشم سفر کرده بودند، همراه شد.
شب هنگام به خانه رسیدند. آن مهمانان ایتالیایی با دیدن خانۀ کاهگلی باحاجی، سرشار از لذت شدند. با حاجی از آنها خواست امشب در خانۀ کاهگلیاش استراحت کنند.
مهمانان قبول کردند و شب را با سکوتی بینظیر در دل کوهی تاریخی و آسمانی پرستاره و با دو انسان کهکشانی بینظیر گذراندند.
صبح روز بعد خورشید انوار طلاییاش را روی خانۀ کاهگلی به رخ کشید و گردشگران را از خواب بیدار کرد.
ماحاجی برای مهمانان، نان تمشی و پنیری که از شیر بز درست کرده بود و خاکو(حلوایی با آرد و خرما و روغن حیوانی)، آماده کرد.
مهمانان ایتالیایی بعد از خوردن صبحانه از ماحاجی و باحاجی تشکر کردند.
یکی از این مهمانان لیدر بزرگ ایتالیایی بود از همین رو تصمیم گرفت برای این مکان زیبا و جالب تورهای گردشگری بفرستد.
بعد از چند سال خانۀ باحاجی یکی از بزرگترین خانۀ بومهای گردشگری شد و آن دو با غذاهای محلی از مهمانان پذیرایی میکردند و دیگر تنگدست و فقیر نبودند.