| درخت زیتون و پرتقال

درخت زیتون و پرتقال

یسنا جهان‌دیده

یکی بود، یکی نبود. دو درخت به اسم زیتون و پرتقال بودند که در کنار هم زندگی می‌کردند. آنها همیشه با هم در حال بحث و جدل بودند.

درخت زیتون می‌گفت: چرا میوۀ تو خوشبوتر است، ولی میوۀ من بوی خاصی ندارد؟

درخت پرتقال گفت: میوۀ تو خاصیت زیادی دارد و داری ویتامین زیادی است.

درخت زیتون گفت: تو هم ویتامین زیادی داری؛ ولی من به اندازۀ تو ویتامین ندارم، پس تو هم درخت خوبی هستی. باید به درون خود بنگری و ببینی که تو هم بهترین درخت هستی. تو نباید به ظاهر من توجه کنی و باید باطن خود و دیگران را در نظر بگیری.

آن دو دوست با هم خندیدند و درخت پرتقال به درخت زیتون گفت: من هیچ وقت به درون خود و فایده‌ای که دارم توجه نمی‌کردم و همیشه نسبت به تو احساس حسادت می‌کردم.

از آن روز به بعد آن دو درخت در کنار هم با شادی و خوشی زندگی کردند.

نتیجۀ این داستان این است که ما نباید فقط به ظاهر دیگران توجه کنیم و باید باطنی خوب داشته باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.