یکی بود، یکی نبود. دو درخت به اسم زیتون و پرتقال بودند که در کنار هم زندگی میکردند. آنها همیشه با هم در حال بحث و جدل بودند.
درخت زیتون میگفت: چرا میوۀ تو خوشبوتر است، ولی میوۀ من بوی خاصی ندارد؟
درخت پرتقال گفت: میوۀ تو خاصیت زیادی دارد و داری ویتامین زیادی است.
درخت زیتون گفت: تو هم ویتامین زیادی داری؛ ولی من به اندازۀ تو ویتامین ندارم، پس تو هم درخت خوبی هستی. باید به درون خود بنگری و ببینی که تو هم بهترین درخت هستی. تو نباید به ظاهر من توجه کنی و باید باطن خود و دیگران را در نظر بگیری.
آن دو دوست با هم خندیدند و درخت پرتقال به درخت زیتون گفت: من هیچ وقت به درون خود و فایدهای که دارم توجه نمیکردم و همیشه نسبت به تو احساس حسادت میکردم.
از آن روز به بعد آن دو درخت در کنار هم با شادی و خوشی زندگی کردند.
نتیجۀ این داستان این است که ما نباید فقط به ظاهر دیگران توجه کنیم و باید باطنی خوب داشته باشیم.