| زنبور عسل تنبل

زنبور عسل تنبل

غزل شرف

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود هیچ کس نبود. در یک کندو در کوه بصیرا، زنبور عسلی زندگی می‌کرد که خیلی تنبل بود. بخاطر اینکه او بزرگ شده بود، پدر و مادرش او را ترک کردند. زنبور هیچ کاری نمی‌کرد و فقط می‌خورد و می‌خوابید. زمستان نزدیک بود.

دوست زنبور به پیش او آمد و گفت: بیا برویم و برای زمستان غذا جمع کنیم. زنبور خمیازه‌ای کشید و گفت: نه می‌خواهم بروم بخوابم. دوست زنبور گفت: باشه پس من رفتم.

روز دیگر زنبور دیگری آمد و گفت: بیا با زنبورها برویم و برای درست کردن عسل، گردۀ گل جمع کنیم. زنبور گفت: نه من حوصله ندارم. آن زنبور هم رفت.

روزی زنبور برای بازی به بیرون رفت. زنبورها تا او را دیدند اخم کردند و با او حرف نمی‌زدند. زنبور به خانۀ دوستش رفت و به او گفت: من گرسنه‌ام و در خانۀ خود غذایی ندارم. دوست او گفت: این غذای زمستان من است.

زنبور گفت: من خیلی گرسنه‌ام، همین غذا را بده. دوستش گفت: نه من نمی‌توانم این غذا را بدهم. چون به اندازۀ خودم است. زنبور ناراحت شد و رفت.

زنبورهای کندو همه به او می‌گفتند که برای زمستان غذا جمع کن، ولی او گوش نمی‌داد. زمستان رسید و او هیچ غذایی نداشت. برای اینکه گرسنه بود و هیچ غذایی نداشت، با زنبورهای کندو بدرفتاری می‌کرد. زنبورها روزی تصمیم گرفتند او را از کندو بیرون کنند.

زنبور را از کندو بیرون کردند.  زنبور ناراحت و غمگین در کوه بصیرا پرواز کرد، چشمش به گلی افتاد. رفت روی گل نشست که ناگهان مورچه‌ای آمد و به زنبور گفت: تو اینجا چکار می‌کنی؟ زنبور گفت: مرا از کندو بیرون کرده‌اند، من می‌خواهم به کندو برگردم.

مورچه پرسید چرا؟ زنبور گفت چون تنبلی کرده‌ام و به همه حرف بد زده‌ بودم.

مورچه گفت: من یک فکری دارم، برو غذا جمع کن و به کندو ببر و از همۀ کسانی که به آنها حرف بد زده‌ای معذرت‌خواهی کن تا تو را ببخشند. زنبور از مورچه تشکر کرد و رفت از همه معذرت‌خواهی کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ارسال اثر

ارسال اثر

انواع فایل های مجاز : jpg, gif, jpeg, png, pdf, حداکثر اندازه فایل: 5 MB.