سوشیانت کوهستانیان
به نام خداوند جان و خرد
داستان هفت خوان رستم، خوان چهارم
وقتی رستم و رخش، اژدهای تاریکی را کشتند، حرکت کردند.
رستم و رخش یک سفره دیدند که پر از غذا بود رستم هم که میل غذا داشت جلوی سفره آمد.
رستم نمیدانست که آن سفره متعلق به دیوان جادوگر است.
خوان اول نبرد رخش با شیر
خوان دوم تشنگی و سراب
خوان سوم اژدهای تاریکی
خوان چهارم سفرۀ جادویی
یکی از دیوها خودش را به شکل یک زن زیبا در آورد او به رستم یک نوشیدنی داد،
وقتی رستم(بسم الله) را گفت، زن جادو که تحمل اسم خدا را نداشت به دیو تبدیل شد.
رستم او را با خنجر تیز کشت، بقیۀ دیوها ترسیدند و نزدیک رستم نشدند.
2 پاسخ
خیلی زیبا و دلنشین نوشته
آفرین به سوشیانت کوهستانیان
قلمت سبز
نمیری از این پس که تو زنده ای / که تخم سخن را پرا کنده ای.
چنین کودکان راه تو بسپرند / به شهنامه و شعر تو پرورند.